جدول جو
جدول جو

معنی در و بام - جستجوی لغت در جدول جو

در و بام(دَ رُ)
مجموع خانه از اطاق و صحن و بام. خانه و بخش های اساسی آن:
پرتو روی تو تا در خلوتم دید آفتاب
می رود چون سایه هر دم بر در و بامم هنوز.
حافظ.
- بی دروبام، بی روزن و سقف. مسدود و غیر محاط (بر حسب اعتقاد قدما به فلک) :
سرگشته در این دائرۀ بی دروبام
ناآمده بر مراد و نارفته به کام.
خیام.
- دختری دروبام بسته، که مرد ندیده است. بانوچه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پر و بال
تصویر پر و بال
بال و پر پرنده، کنایه از توانایی، نیرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پر و بال
تصویر پر و بال
بال و پر پرنده، کنایه از توانایی، نیرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بر و بوم
تصویر بر و بوم
سرزمین، بوم و بر، برای مثال زمینی که دارد بر و بوم سست / اساسی بر او بست نتوان درست (نظامی۵ - ۷۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
(بَ رُ)
مرکّب از: بر، به رای مشدد به معنی زمین ناکاشته و آن لفظ عربی است + بوم، به معنی زمین کاشته یعنی زمین قابل زراعت و ناقابل که سستی پذیرد، (از آنندراج)، بوم و بر. وطن. سرزمین. بنگاه:
نکردم زمانی بر و بوم یاد
ترا خواستم نیز پیروز و شاد.
فردوسی.
ز بهر بر و بوم و فرزند خویش
همان از پی گنج و پیوند خویش.
فردوسی.
همان چون به یک شهر دو کدخدای
بر و بوم ایشان نماند بجای.
فردوسی.
بر و بوم آن یکسر آنرا بدی
سر سال نو خلعتی بستدی.
فردوسی.
یکی زنده از ما نماند بجای
نه شهر و بر و بوم ایران بپای.
فردوسی.
از این پس بر و بوم و مرز ترا
نیازارم از بهر ارز ترا.
فردوسی.
کند نفرین بر آن سال و مه شوم
که دوری دادش از زاد و بر و بوم.
(ویس و رامین)،
هر آنکس را که باشد راهبر بوم
نبیند جزکه ویرانی بر و بوم.
ناصرخسرو.
چون نبد بر تو مبارک بر و بوم پدرت
آب و آتش به بر وبوم پدر درگیرم.
خاقانی.
وآنگهی ترکتاز کرد بروم
درفکند آتشی در آن بر و بوم.
نظامی.
از آن ده نه تبه کردم برین شوم
که ویران شد ز بیدادش بر و بوم.
نظامی.
زمینی که دارد بر و بوم سست
اساسی برو بست نتوان درست.
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ رُ)
زاد و توشه. زاد و راحله. بار:
گر بقیامت رویم بی خر و بار عمل
به که خجالت بریم چون بگشایند بار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ / رْ رُ)
پر. مجازاً نیرو. قدرت. توانائی:
بخواهم که شاها عنایت دهی
که باشد مرا عون تو پرّ و بال.
؟ (فرهنگ اسدی نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
(دَ دُ)
اوابد. (مرکب از: دد، جانور درنده + دام، جانور بی گزند). از اتباع اند. رجوع به ترکیبات ذیل ’دد’ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پر و بال
تصویر پر و بال
بال و پر، نیرو توانایی قدرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بر و بوم
تصویر بر و بوم
((بَ رُ))
زمین، سرزمین
فرهنگ فارسی معین
آویزان، تاب
فرهنگ گویش مازندرانی
دست و بال
فرهنگ گویش مازندرانی